۱۱
تیر ۹۵
وقتی احساساتم همه وجودمو میگیره شروع میکنم به نوشتن
شاد باشم،شاد مینویسم
غمگین باشم، غمگین مینویسم
عصبی باشم،شوخ مینویسم
افسرده باشم،سرد مینویسم
خلاصه ارامشمو تو نوشته هام پیدا میکنم
هیچوقت به میزانی ک باید نه خندیدم و نه گریه کردم
بجای همه خنده ها و گریه هام نوشتم
اونقدر نوشتم ک دیگه بلد نیستم بخندم،گریه کنم
یادم رفته چجوری حرف بزنم ولی خوب بلدم بنویسم
همه زندگیم نوشتنو دوست داشتم
قلم و دفتر رو دوست داشتم
حتی زمانی که بلد نبودم بنویسم
ولی الان دلم میخواد گریه کنم ،بخندم،حرف بزنم
دلم داره از حجم احساسات مختلف وجودم میترکه
کاش بلد بودم گریه کنم
اشک ریختنو بلدم ولی گریه....
اووووف باز اومدم چرت نوشتم
:))
۹۵/۰۴/۱۱