نخود بانو

بخندین لطفا

نخود بانو

بخندین لطفا

نخود بانو
آخرین مطالب
نویسندگان
۲۵
مهر ۹۴

قسمت اول: مردهای عوضی

همیشه از پدرم متنفر بودم ... مادر و خواهرهام رو خیلی دوست داشتم اما پدرم رو نه ... آدم عصبی و بی حوصله ای بود ... اما بد اخلاقیش به کنار ... می گفت: دختر درس می خواد بخونه چکار؟ ... نگذاشت خواهر بزرگ ترم تا 14 سالگی بیشتر درس بخونه ... دو سال بعد هم عروسش کرد ...


اما من، فرق داشتم ... من عاشق درس خوندن بودم ... بوی کتاب و دفتر، مستم می کرد ... می تونم ساعت ها پای کتاب بشینم و تکان نخورم ... مهمتر از همه، می خواستم درس بخونم، برم سر کار و از اون زندگی و اخلاق گند پدرم خودم رو نجات بدم ...


چند سال که از ازدواج خواهرم گذشت ... یه نتیجه دیگه هم به زندگیم اضافه شد ... به هر قیمتی شده نباید ازدواج کنی ...


شوهر خواهرم بدتر از پدرم، همسر ناجوری بود ... یه ارتشی بداخلاق و بی قید و بند ... دائم توی مهمونی های باشگاه افسران، با اون همه فساد شرکت می کرد ... اما خواهرم اجازه نداشت، تنهایی پاش رو از توی خونه بیرون بزاره ... مست هم که می کرد، به شدت خواهرم رو کتک می زد ...


این بزرگ ترین نتیجه زندگی من بود ... مردها همه شون عوضی هستن ... هرگز ازدواج نکن ...
هر چند بالاخره، اون روز برای منم رسید ... روزی که پدرم گفت ... هر چی درس خوندی، کافیه ...

 

 

 

 

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۰۷/۲۵
فاطمه

نظرات  (۶)

منم مثل ارامیس  هستم
پاسخ:
فاطمه:ها؟؟؟!!!!
۲۵ مهر ۹۴ ، ۲۲:۴۲ 🎤ԋιԃԃҽɳ ʅσʋҽ🎼
عالیییی لایک داشتاااا
پاسخ:
فاطمه: ممنون
داستان جالبی به نظر میرسه
پاسخ:
فاطمه: خودم خیلی دوسش دارم
۲۶ مهر ۹۴ ، ۱۳:۵۵ خانم عکاس باشی ...
عالیه حیف نمیتونم بخونم
خدانگهدار برای همیشه
پاسخ:
فاطمه: کاش نمیرفتی نارین جونی
میخوایی کلشو برات کامت کنم؟!!
۲۶ مهر ۹۴ ، ۱۹:۱۳ دختری درمِه
عجب!!
سلام
حتما سری بزنید...
پاسخ:
فاطمه: سلام
چشم حتما

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">