نخود بانو

بخندین لطفا

نخود بانو

بخندین لطفا

نخود بانو
آخرین مطالب
نویسندگان
۱۷
مرداد ۹۴



 

با صدای چند ضربه به شیشه از خواب بیدار شدم، اول فکر کردم صدا از پنجره میاد، تا اینکه صدا رو از آینه شنیدم...
-------------------------------------------

زنم که کنارم روی تخت خوابیده بود ازم پرسید که چرا اینقدر سنگین نفس می کشم؟ من سنگین نفس نمی کشیدم...
-------------------------------------------

زنم دیشب منو از خواب بیدار کرد که بهم بگه یه دزد وارد خونمون شده. دو سال پیش یه دزد وارد خونمون شد و زنم رو کشت...
-------------------------------------------

با صدای بیسیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی می خونه، روی تخت جابجا شدم و دستم خورد به زنم که کنار من خوابیده بود...
-------------------------------------------

من همیشه فکر می کردم گربه من یه مشکلی داره، آخه همیشه بهم ذل می زد تا اینکه یه بار که دقت کردم فهمیدم همیشه به پشت سر من ذل میزده...
-------------------------------------------

هیچ چیز مثل خنده یه نوزاد زیبا نیست مگر اینکه ساعت 1 شب باشه و خونه تنها باشی...
-------------------------------------------

بچم رو بقل کردم و توی تختش گذاشتم که بهم گفت: "بابایی زیر تخت رو نگاه کن هیولا نباشه" منم واسه اینکه آرومش کنم زیر تخت رو نگاه کردم. زیر تخت بچم رو دیدم که بهم گفت: "بابایی یکی رو تخت منه"...
-------------------------------------------

یک عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود، من تنها زندگی می کنم...
-------------------------------------------

یه دختر صدای مامانش رو شنید که از طبقه پایین داد میزد و صداش می کرد، واسه همین بلند شد که که بره پایین، وقتی به پله ها رسید و خواست که بره پایین، مامنش به داخل اتاق کشیدش و گفت: "منم شنیدم!"....
-------------------------------------------

آخرین چیزی که دیدم، ساعت رومیزیم بود که 12:07 دقیقه رو نشون می داد و این زمانی بود که یه زن ناخون های بلند و پوسیده اش رو تو سینم فرو کرد و با دست دیگش جلوی دهنم رو گرفته بود که صدام در نیاد. یهو از خواب پریدم و روی تخت نشستم و خیالم راحت شد که خواب می دیدم، که چشمم به ساعت رو میزیم افتاد... 12:06.... در کمد دیواریم با یه صدای آروم باز شد...

------------------------------------------

پ.ن: حرفی ندارم فقط خواستم بگم هووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۱۷
آرامیس آسایش

نخود بانو

هویژوری

نظرات  (۱۵)

واقعا ترسناک بود
مخصوصا ۶ ۷ ۹
پاسخ:
آرامیس: خواستم شما رو هم تو ترسم شریک کنم
مرسی که ترسیدی
هوووو وزهرمیمون:///////
خجالتم نمیکشه....
الان من چطوری بخوابم شبو؟
پاسخ:
آرامیس: زهر میمون؟مگه داریم؟ مگه میشه؟
 کـــــــــــــــــــــــــــــو تا شــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب
روز رو فعلا بترس شب یه کاری میکنی دیگه

فاطمه: دریا جونم این کلا خوله خودتو ازیت نکن
من کلا آدم نترسیم!!!خخخخ
پاسخ:
فاطمه: جن کلا چیز ترسناکیه اسمش هم میاد من میترسم
واااااااااااااااااای آرامیس این چه پستیه آخه؟!
ترسیدم خـــــــــــــــــــــــو...
پاسخ:
فاطمه: من نیز هم
خوبه دیشب اینا رو نخوندم :|
پاسخ:
فاطمه: ولی من دیشب اینا رو خوندم تا مرز سکته رفتم تا صبح خوابم نبرد
۱۷ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۲۶ فرزانه رهبر
واییی خیلی ترسناکه
پاسخ:
فاطمه:اوهوم
خخخ منکه نخوندم خدا رو شکر
پاسخ:
:((
مهمان ما باشید...
۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۳:۵۵ محمدرضا نظری
عه آقا اینو پریشب قصد  داشتم بذارم تو وبم
چیشد یهو اینجا دیدمش
خخخخخخخخ
پاسخ:
آرامیس:هه هه هه بامزه
۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۶:۴۰ لـــ♥ـــی لـــ♥ـــی
ٱخر داستان  بدون اینکه بفهمم انگشتمو گاز میگرفتمo_O
پاسخ:
:))
۰۳ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۴۱ الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
چنتا مشابهش برا منم اتفاق افتاده...
ترسناک بودن!!!
وااااااااااااااااای چقد ترسناک بود

لوووو  لووووو اووومده
پاسخ:
فاطمه: هه هه هه

چی چی آورده؟
۳۱ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۵۵ مهدی ابوفاطمه
لایک
زیبا بودن و یک کمی ترسناک
پاسخ:
فاطمه: ممنون
واقعا جالب بودن من عاشق چیز میزای ترسناک و جنم
پاسخ:
فازمه: خخخخخخ
۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۵:۲۸ خاتون بانو
کیف کردم.
اون که بچه به باباش می گه زیر تخت را نگاه کن کلیپش را هم دیدم اصن یه چیز دیگه است.
ولی بعضی هاشون فوق العاده بودن. بازم بزار ممنون :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">