نخود بانو

بخندین لطفا

نخود بانو

بخندین لطفا

نخود بانو
آخرین مطالب
نویسندگان
۲۰
مرداد ۹۴

من معذرت میخوام از کسایی ک تو ادامه این پست هستن

خیلی شرمنده ام که بعضی ها شعور ندارن

خیلی خیلی شرمنده ام

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۴۳
فاطمه
۱۹
مرداد ۹۴

به سلامتی پسرے ڪه

 

 

 


.
.
.
.
.
.ولش ڪن، پسراهمینجوری هم زبونشون2 متره , وای به حال اینکه تحویلشون هم بگیری . . .سلامتی دخــــــــــترا♥️

----------------------------------------

پ.ن: دوستان تعجب نکین رگباری پست میذارم حوصله ام سر رفته

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۹ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۸
فاطمه
۱۹
مرداد ۹۴

دیشب که نمیدانستم براى کدامین دردهایم تا صبح گریه کنم. .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

.
.خوابیدم "!
یه حالی داد که نگو ^_^

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۴۲
فاطمه
۱۹
مرداد ۹۴

به هورمونی هست به اسم "خب که چی بشه"

کارش اینه که گند بزنه به هورمون "اراده"
خسته ها میفهمن چی میگم

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۸
آرامیس آسایش
۱۹
مرداد ۹۴

شبی پیرمردی از راهی میگذشت که در یک دستش سطلی آب و در دست دیگرش مشعلی از آتش بود

مردم او را گفتند آیا میخواهی با آن آب ، آتش دوزخ را خاموش کنی و با آن مشعل، بهشت را بسوزانی تا مردم خدا را به خاطر خودش پرستش کنند؟

پیرمرد گفت: نه، دسشویی دارم، تاریکه

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۳
فاطمه
۱۸
مرداد ۹۴

تقدیم به همه متاهلین بخونین ولی فحش ندین 😜😜

بانوی سرزمین من...

نامت را والدینت

زبانت را کشورت

دینت را اجدادت انتخاب کردند
از دار دنیا یک شوهرت را خودت انتخاب کردی
که آن هم خاک توسرت✋
بااین انتخابت 😁😁😁

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۲۰
فاطمه
۱۸
مرداد ۹۴

ﻣﻦ ﻗﺮﺑﻮﻥ ﺍﻭﻥ ﻧﮕﺎﺗﻮﻥ ﺑﺮﻡ
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ﻛﻪ ﺯﻝ ﺯﺩﻳﻦ ﺑﻪ گروه ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮﻳﻦ ﻣﻦ ﻳﻪ
 ﭘﻴﺎﻣﻲ
ﻣﻄﻠﺒﻲ
ﭼﻴﺰﻱ
 ﺑﺮﺍﺗﻮﻥ ﺑﻔﺮﺳﺘﻢ تا سریع کپی کنید ..
ﻭﻟﻲ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﭼﻴﺰﻱ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﺍﮔﻪ ﮔﻴﺮﻡ ﺍﻭﻣﺪ
 ﭼـــــﺸــــــــــﻢ

 هرچند میدونم الان اینو هم کپی میکنید....

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۲۰:۲۰
آرامیس آسایش
۱۸
مرداد ۹۴

مامانم یههههههههواومد تو اتاق بهم گفت:

 

تو که چشمات خیلی قشنگه

 

رنگ چشمات خیلی عجیبه

 

تو که این همه نگاهت واسه چشمهام گرم ولطیفه

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


من یهوذوق مرگ شدم تابه خودم اومدم دیدم.

 

دارم ظرفای ناهارو میشورم

 

-----------------------------------------------------------------------------------

پ.ن: :مامان منه دیگه مبتکره

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۵۵
فاطمه
۱۸
مرداد ۹۴

8 تا از کوتاهترین جوکهای ایران:
تدبیر و امید
گذر از رکود
هیچکس تنها نیست
بانکداری اسلامی
دانشگاه ازاد اسلامی
سایپا مطمئن
اینترنت پرسرعت ایران
پرواز خوشی را برای شما آرزومندیم!!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۰۱
فاطمه
۱۷
مرداد ۹۴



 

با صدای چند ضربه به شیشه از خواب بیدار شدم، اول فکر کردم صدا از پنجره میاد، تا اینکه صدا رو از آینه شنیدم...
-------------------------------------------

زنم که کنارم روی تخت خوابیده بود ازم پرسید که چرا اینقدر سنگین نفس می کشم؟ من سنگین نفس نمی کشیدم...
-------------------------------------------

زنم دیشب منو از خواب بیدار کرد که بهم بگه یه دزد وارد خونمون شده. دو سال پیش یه دزد وارد خونمون شد و زنم رو کشت...
-------------------------------------------

با صدای بیسیمی که تو اتاق بچم هست بیدار شدم و شنیدم زنم داره براش لالایی می خونه، روی تخت جابجا شدم و دستم خورد به زنم که کنار من خوابیده بود...
-------------------------------------------

من همیشه فکر می کردم گربه من یه مشکلی داره، آخه همیشه بهم ذل می زد تا اینکه یه بار که دقت کردم فهمیدم همیشه به پشت سر من ذل میزده...
-------------------------------------------

هیچ چیز مثل خنده یه نوزاد زیبا نیست مگر اینکه ساعت 1 شب باشه و خونه تنها باشی...
-------------------------------------------

بچم رو بقل کردم و توی تختش گذاشتم که بهم گفت: "بابایی زیر تخت رو نگاه کن هیولا نباشه" منم واسه اینکه آرومش کنم زیر تخت رو نگاه کردم. زیر تخت بچم رو دیدم که بهم گفت: "بابایی یکی رو تخت منه"...
-------------------------------------------

یک عکس از خودم که روی تختم خوابیدم تو گوشیم بود، من تنها زندگی می کنم...
-------------------------------------------

یه دختر صدای مامانش رو شنید که از طبقه پایین داد میزد و صداش می کرد، واسه همین بلند شد که که بره پایین، وقتی به پله ها رسید و خواست که بره پایین، مامنش به داخل اتاق کشیدش و گفت: "منم شنیدم!"....
-------------------------------------------

آخرین چیزی که دیدم، ساعت رومیزیم بود که 12:07 دقیقه رو نشون می داد و این زمانی بود که یه زن ناخون های بلند و پوسیده اش رو تو سینم فرو کرد و با دست دیگش جلوی دهنم رو گرفته بود که صدام در نیاد. یهو از خواب پریدم و روی تخت نشستم و خیالم راحت شد که خواب می دیدم، که چشمم به ساعت رو میزیم افتاد... 12:06.... در کمد دیواریم با یه صدای آروم باز شد...

------------------------------------------

پ.ن: حرفی ندارم فقط خواستم بگم هووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو

۱۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۰۷:۰۲
آرامیس آسایش