هر کی خواست بخونه
دخترک میدویید و باد موهای بلند و مشکی اش را تاب میداد قهقهه میزد و میدوید مو های بلندش دردسر شدند برایش کسی ان ها را چنگ زد و جیغ دخترک و خنده دختر دیگر ب هوا رفت دختر دیگر دختر ک را بغل کرد در گوشش گفت خواهرم میشی؟
دخترک در باغ ارزوهایش بود در کنار خواهرش،خواهری ک خواهر نبود و خواهرانه هایش را برایش ب حراج گذاشته بود هر دو دختر بر زمین خوابیده بودند دخترک گفت:من نمیرم مدرسه ،دختر ب اعتراض او لبخند زد و گفت:حتی با من؟
دخترک بغض کرده بود دختر به سمت او رفت و با دیدن خونی ک از دستش امده بود عصبی سیلی محکمی ب صورت برادر دخترک زد دخترک را در آغوش چلاند و او را یک هفته با خود برد
دخترک عصبی بود فریاد میزن و میگفت او فرق دارد دختر اما ناراحت و غمگین به او خیره شده بود لب زد اعتمادتو از دست دادم
دخترک هق میزد و در آغوش دختر حل میشد میگفت و هق میزد میگفت و پناه می اورد ب این دختر ک او را پناهگاه میدید
دخترک میرقصید دست دختر را گرفته بود و میرقصید مثل همیشه فقط یک دور با دختر رقصیده بود اما اینبار لب هایش نمیخندید دست دختر را ول نمیکرد و بغض داشت میترسید دختر او را سرزنش کند مثل بقیه اما دختر فقط دستش را گرفته بود
دخترک نامه نوشت و با خونش امضا کرد برای دختر نوشت ک دوستش دارد ،نوشت تمام زندگی اش بخاطر وجود او شاد بوده گفت عقل دختر بار ها او را نجات داده و الان میفهمد اما ننوشت چرا دختر محکوم ب جدایی از دخترک است ننوشت دل تنگی دختر برای او و دیگر عزیزانش کی ب پایان میرسد ننوشت تا کی باید مجازات شود آن هم برای تنها و بزرگترین اشتباهش