میدونید چرا به آقایون میگن: "مذکر" ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چون همه چیزو باید مدام بهشون
تذکر بدی
تا اکتشافات بعدی، خدا یار و نگهدارتان باد
میدونید چرا به آقایون میگن: "مذکر" ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چون همه چیزو باید مدام بهشون
تذکر بدی
تا اکتشافات بعدی، خدا یار و نگهدارتان باد
-حنانه رو میشناسی خواهر فاطمه دختر خاله نوری که میشه زن پدر شوهر مریم دختر نسرین خواهر محمد پسر اشرف همسایه سپیده دختر منیره !!
+نه نمیشناسمس
-ای بابا حنانه که دیدیمش تو عروسی ندا دختر محمد که باباش میشه دایی منیره و خواهرش پسر عمشونو گرفته مادربزرگش و مادربزرگ سارا دختر کلثوم میشن دختر خاله
+اهاااا چش شده ؟؟
-لاغر شده
+وااا مگه چاق بود؟؟
و این داستان ادامه دارد...
من فقط یه بار تو عمرم قرعه کشی برنده شدم
.
.
.
.
.
.
.
.
اونم تو دوم دبستان بود معلم میخواست درس بپرسه قرعه به اسم من در اومد
بَچّہ : بابا؟
بابا : جانَم؟
بَچّہ : اولین جُملہ اے کِ بِ مامان گُفتے چے بود؟
بابا : لایکے بِلایک آبجے :|
الان گوشیم رو خاموش کردم رفتم نشستم تو پذیرایی در جوار خانواده!
5 دقیقه اول، خونواده :|
5 دقیقه دوم، خونواده :|
1 دقیقه بعد، مامانم: گوشیت سوخته؟؟
من : نه
3 دقیقه بعد، بابام: اینترنتت شارژش تموم شده بابا جان؟؟
من: نه
اندکی بعد، بابام: چی شده حالت خوب نیست؟؟؟
من : نه چطور ؟
ی ذره بعد، مامانم: تو چته؟؟؟ چرا سرت تو گوشیت نیست؟؟!
من: خب گفتم یکم بیام پیش شما بشینم
بابام: مطمئنی طوری نشده؟؟
مامانم: خب بگو چرا اینجوری میکنی آخه... دلم داره هزار راه میره؟
····
هیچی دیگه پا شدم اومدم گوشیم رو روشن کرد
ملت چه بیکارن !
یکی مزاحم میشد هی اس هی زنگ…جواب نمیدادم که بیخیال شه…
دیگه تماس نگرفت
بعد چند روز اس داده :
ببخشید من چند روز مزاحمتون نشدم کار داشتم دستم بند بود ، شرمنده،چه خبر؟
من دلخورم ....
به مامانم میگم شام چی داریم؟؟ میگه پرچم ایران...
تازه فهمیدم منظورش پنیر و خیار و گوجه بوده...
خلاقیت به این میگن!!!
پیرمرد به تعمیرگاه موبایل رفت با دستان لرزان گوشیشو از جیبش درآورد داد به تعمیرکار
تعمیرکار که فهمیده بود قضیه چیه گفت : پدر جان گوشیت خراب نیست شاید بچه هاتون سرشون شلوغه زنگ نمیزنن
پیرمرد با صدای خسته گفت : زر نزن مموری هش گیگ گرفتم آهنگ بریزی
اینو دیگه عمرا شنیده باشین...!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
منم فعلا نشنیدم 😐
میگن که، هنوز هیشکی نشنیده!!!
کسی شنید خبر بده..
ﯾﻪ ﺁﺩﻣﺨﻮﺍﺭ وهابیه ﺮﻭ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯿﮑﻨﻪ، وهابیه ﻣﯿﺮﻩ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺭﺧﺖ .
ﺁﺩﻣﺨﻮﺍﺭﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﯿﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ !
وهابیه ﻣﯿﭙﺮﺳﻪ : ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﺑﯿﺎﻡ؟
ﺁﺩﻣﺨﻮﺍﺭﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻩ : ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﺁﺩﻣﺨﻮﺭﻡ .
وهابیه ﻣﯿﮕﻪ : ﺍِ .... ﺣﺎﻻ که ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺭﺳﯿﺪ ﻣﺎ ﺁﺩﻡ
ﺷﺪﯾﻢ !!! ؟