نخود بانو

بخندین لطفا

نخود بانو

بخندین لطفا

نخود بانو
آخرین مطالب
نویسندگان
۰۶
مرداد ۹۴

میدونید چرا به آقایون میگن: "مذکر" ؟
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چون همه چیزو باید مدام بهشون
تذکر بدی
تا اکتشافات بعدی، خدا یار و نگهدارتان باد

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۴ ، ۰۲:۲۱
فاطمه
۰۵
مرداد ۹۴

 

 
-حنانه رو میشناسی خواهر فاطمه دختر خاله نوری که میشه زن پدر شوهر مریم دختر نسرین خواهر محمد پسر اشرف همسایه سپیده دختر منیره !!

+نه نمیشناسمس

-ای بابا حنانه که دیدیمش تو عروسی ندا دختر محمد که باباش میشه دایی منیره و خواهرش پسر عمشونو گرفته مادربزرگش و مادربزرگ سارا دختر کلثوم میشن دختر خاله

+اهاااا چش شده ؟؟

-لاغر شده

+وااا مگه چاق بود؟؟

 

و این داستان ادامه دارد...

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۳۷
فاطمه
۰۵
مرداد ۹۴

من فقط یه بار تو عمرم قرعه کشی برنده شدم
.
.
.
.
.
.
.
.
اونم تو دوم دبستان بود معلم میخواست درس بپرسه قرعه به اسم من در اومد

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۱۴:۱۹
فاطمه
۰۵
مرداد ۹۴

بَچّہ : بابا؟
بابا : جانَم؟
بَچّہ : اولین جُملہ اے کِ بِ مامان گُفتے چے بود؟

 

 

 

 


بابا : لایکے بِلایک آبجے :|

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۵ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۰۵
فاطمه
۰۴
مرداد ۹۴

الان گوشیم رو خاموش کردم رفتم نشستم تو پذیرایی در جوار خانواده!

5 دقیقه اول، خونواده :|

5 دقیقه دوم، خونواده :|

1 دقیقه بعد، مامانم: گوشیت سوخته؟؟
من : نه

3 دقیقه بعد، بابام: اینترنتت شارژش تموم شده بابا جان؟؟
من: نه

اندکی بعد، بابام: چی شده حالت خوب نیست؟؟؟
من : نه چطور ؟

ی ذره بعد، مامانم: تو چته؟؟؟ چرا سرت تو گوشیت نیست؟؟!
من: خب گفتم یکم بیام پیش شما بشینم

بابام: مطمئنی طوری نشده؟؟

مامانم: خب بگو چرا اینجوری میکنی آخه... دلم داره هزار راه میره؟
····
هیچی دیگه پا شدم اومدم گوشیم رو روشن کرد

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۲۵
فاطمه
۰۴
مرداد ۹۴

ملت چه بیکارن !
یکی مزاحم میشد هی اس هی زنگ…جواب نمیدادم که بیخیال شه…
دیگه تماس نگرفت
بعد چند روز اس داده :
ببخشید من چند روز مزاحمتون نشدم کار داشتم دستم بند بود ، شرمنده،چه خبر؟

من دلخورم ....

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۷
فاطمه
۰۴
مرداد ۹۴

به مامانم میگم شام چی داریم؟؟ میگه پرچم ایران...
تازه فهمیدم منظورش پنیر و خیار و گوجه بوده...
خلاقیت به این میگن!!!

 

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۶
فاطمه
۰۴
مرداد ۹۴

پیرمرد به تعمیرگاه موبایل رفت با دستان لرزان گوشیشو از جیبش درآورد داد به تعمیرکار

 

 

 

تعمیرکار که فهمیده بود قضیه چیه گفت : پدر جان گوشیت خراب نیست شاید بچه هاتون سرشون شلوغه زنگ نمیزنن

 

 

 

پیرمرد با صدای خسته گفت : زر نزن مموری هش گیگ گرفتم آهنگ بریزی

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۵
فاطمه
۰۴
مرداد ۹۴

اینو دیگه عمرا شنیده باشین...!
.
.
.
.
.
.
.
.
.

 

منم فعلا نشنیدم 😐
میگن که، هنوز هیشکی نشنیده!!!
کسی شنید خبر بده..

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ مرداد ۹۴ ، ۱۷:۵۳
فاطمه
۰۳
مرداد ۹۴

ﯾﻪ ﺁﺩﻣﺨﻮﺍﺭ وهابیه ﺮﻭ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻣﯿﮑﻨﻪ، وهابیه ﻣﯿﺮﻩ ﺑﺎﻻﯼ ﺩﺭﺧﺖ .
ﺁﺩﻣﺨﻮﺍﺭﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺑﯿﺎ ﭘﺎﯾﯿﻦ !
وهابیه ﻣﯿﭙﺮﺳﻪ : ﻭﺍﺳﻪ ﭼﯽ ﺑﯿﺎﻡ؟
ﺁﺩﻣﺨﻮﺍﺭﻩ ﺟﻮﺍﺏ ﻣﯿﺪﻩ : ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﺁﺩﻣﺨﻮﺭﻡ .
وهابیه ﻣﯿﮕﻪ : ﺍِ .... ﺣﺎﻻ که ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺭﺳﯿﺪ ﻣﺎ ﺁﺩﻡ
ﺷﺪﯾﻢ !!! ؟

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۰۴
آرامیس آسایش